رعیت ارباب زاده به قلم زهرا خزائی
پارت سوم
زمان ارسال : ۷۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
صبح شده بود ماهدخت شروع به داد و هوار بالای سرم کرده بود:
_پاشو ..
پاشو زود باش باید بریم تو حیاط عمارت کلی شلوغ شده معلوم نیست اصلا چخبره دِ پاشو دیگه..
ناچار و خسته از رخت خابم بیرون اومدم،سری به اطرافم چرخوندم اما اصلا هیچ خبری از زیور و بقیه ی کلفتا نبود،شروع به مالیدن دوتا چشمام کردم و خاب آلود دنبال ماهدخت راه افتادم..
به محض ورود به حیاط اصلی عمارت شاهد قلقله ی داخل حیا
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
میترا
00عاشق داستانهای ارباب رعیتی هستم
۱۶ ساعت پیشم
00متوسط
۲ روز پیشSara
00خوب بود
۳ روز پیشبهار
00عالی
۳ روز پیشآتوسا
00تا الان جالب بود
۷ روز پیشآتوسا
00تا الان جالب بود
۷ روز پیشلیانا
00هیجان انگیزه
۷ روز پیشلیانا
00هیجان انگیزه
۷ روز پیشمهلا
00رمان خوب شروع شده
۱ هفته پیشرویا
00اگ تا اخرش باشه و کامل باشه عالیه
۲ هفته پیشزهرا خزائی | نویسنده رمان
فایلش رو خریداری کنید
۲ هفته پیشیه بنده خدا
00خوب نبود ......... .... عالی بودددد
۱ هفته پیشکمند
00شروع جذابی دارد
۱ هفته پیش...
00خوبه
۲ هفته پیشدلین
00خوب
۲ هفته پیشدلین
۳۰ ساله 00عالی
۲ هفته پیش
میترا
00عاشق داستانهای ارباب رعیتی هستم